الکامل فیالتاریخ[1]
لِلإمامِ العلّامهِ عُمده المؤرخینَ أبیألحسنَ علیبن أبیالکرم، محمّدبن محمّدبن عبدالکریمبن عبدالواحد الشّیبانی المعروف بابنأثیر الجَزَری الملقّب بعزّالدّین المتوفی 630 هجری (555-630)
آشوب در فیروزکوه[2] از شهرهای خراسان[3]
در این سال (595 ه.) آشوب بزرگی در لشکر غیاثالدّین[4]، فرمانروای غور[5] و غزنه[6]، برپا شد.
غیاثالدین در فیروزکوه به سر میبرد. آشوبی که در لشکر او برخاست گسترش یافت و همهی مردم و فرمانروایان و سرداران را گرفتار ساخت. سبب بروز این فتنه آن بود که فخر محمدبن عمربن حسین رازی[7]، امام مشهور (به امام فخر رازی)، فقیه شافعی، از بهاءالدِّین سام[8]، صاحب بامیان[9]، که خواهرزادهی غیاثالدّین بود، روی گرداند و پیش غیاثالدّین رفت.
غیاثالدّین او را گرامی داشت و احترام گذارد و در بزرگداشت او مبالغه کرد و در هرات[10]، نزدیک مسجد جامع، مدرسهای برای او ساخت. پس از ساختن این مدرسه، فقیهان از شهرها بدو روی آوردند و این موضوع مایه نگرانی فرقهی کرامیه[11] شد که در هرات بسیار بودند. غوریان نیز همه از کرامیان به شمار میرفتند و از امام فخر رازی بیزار بودند. کسی که بیش از همهی آنان در مخالفت با امام فخر سرسختی نشان میداد، ملک ضیاءالدین، پسر عموی غیاثالدّین و داماد وی بود.
یک بار فقیهان کرامی و حنفی و شافعی در فیروزکوه مجلس بحث و مناظرهای در حضور غیاثالدین تشکیل دادند. فخرالدین رازی هم در آن مجلس حاضر شد. قاضی مجدالدین عبدالمجیدبن عمر، معروف به ابنقُدوه، نیز در آن حضور یافت که از کرامیان هیصمی[12] بود و به سبب پارسائی و دانائی و بزرگی خاندان خویش در نزدشان پایهای بلند داشت. امام فخر رازی به بحث پرداخت و ابنقدوه با عقیدهی او مخالفت کرد. سخن به درازا کشید و غیاثالدین برخاست و از مجلس بیرون رفت. پس از رفتن غیاثالدین، امام فخر به ابنقدوه پرید و ناسزا گفت و دشنام داد و بیش از اندازه او را آزرد. در برابر او، ابنقدوه جز این چیزی نمیگفت که : «مولانا، تو نباید چنین کنی و گرنه خداوند تو را مؤاخذه خواهد کرد. من از خدا میخواهم که از گناه تو در گذرد.» گفتوگو درینجا پایان یافت.
ضیاءالدین از این حادثه برآشفت و شکایت پیش غیاثالدین برد و از امام فخررازی بدگوئی کرد و او را به زندقه و مذهب فلاسفه منسوب ساخت. غیاثالدین به سخنان او گوش نداد.
روز بعد، مجدالدینبن القدوه در مسجد جامع وعظ میکرد. همین که بالای منبر رفت، پس از ستایش خدا و پیغمبر، که درود خدا بر او باد، گفت: «پروردگارا ! ما به آنچه نازل کردهای، ایمان آوردیم و از این پیامبر پیروی کردیم. پس ما را در شمار شاهدان بنویس.![13]» ای مردم، ما نمیگوئیم مگر چیزی را که درستی آن از سوی رسول خدا (ص) بر ما روشن شده باشد. اما دانش ارسطاطالیس[14] و کفریات ابنسینا و فلسفهی فارابی را ما نمیدانیم. پس چهگونه است که دیروز یکی از شیوخ اسلام که از دین خدا و سنت پیغمبر او نگهداری میکند، دشنام شنیده و خوار شده است!
این را گفت و به گریه افتاد. مردم نیز فریاد و ناله برآوردند و کرامیان به زاری پرداختند و استغاثه کردند. کسانی هم که میخواستند فخررازی را از سلطان دور کنند، ایشان را یاری دادند. مردم از هر سو بپا خواستند و آشوب شهر را فرا گرفت. چیزی نمانده بود که زد و خورد روی دهد و کار به جائی برسد که گروه بسیاری از مردم کشته شوند.
همین که این خبر به گوش سلطان غیاثالدین رسید، عدهای از سوی خود به نزد مردم فرستاد تا آنان را آرام کنند و وعده داد که امام فخر را از پیش آنها دور سازد. بعد هم به فخر رازی توصیه کرد که به هرات برگردد و او نیز برگشت.
[1] . الکامل فیالتاریخ، دوره 11 جلدی، عربی، انتشارات دارالکتب العلمیه، بیروت، 1407 ه. 1987م. ، جلد 10، ص 262
کامل ابن اثیر، ترجمه عباس خلیلی و علی هاشمی حائری و ابوالقاسم حالت، ترجمهی 33 جلدی در 27 جلد. (جلد اول عربی ترجمه نشده.)، جلد 30 (24)، ص 214، پی دی اف 88
[2] پایتخت پادشاهان غور، قلعه، شهر کنونی «چغچران»، وسط راه هرات به کابل
[3] . ایالت بزرگ خلافت اسلامی، دارای 4 ربع وسیع، ربع نیشابور، ربع هرات، ربع بلخ و ربع مرو. شامل دو سوم بالائی خاک افغانستان تا مرز چین. یک سوم پایینی آن، در سیستان بوده، شامل شهرهای قندهار، بست، زرنج، فرا و ... و کشور ترکمنستان به مرکزیت مرو.
در قرون اولیه اسلامی، ماوراءالنهر هم جزء خراسان بود.
[4] . غیاثالدّین غوری؛ غیاثالدین محمدبن بهاءالدین سامبن حسن (558-599)، چهارمین امیر از ملوک غور است. او غزها را که تا سال 569 بر کابل و قسمتی از سیستان مسلط شده بودند، از آن نواحی راند و غزنین را که از سال 555 تصرف کرده بودند، از آنان گرفت. در سالهای بعد بر هرات، سیستان و کرمان نیز دست یافت. سلطان غیاثالدین با سلطان علاءالدین تکش خوارزمشاه (568-596)، معاصر بود و مملکت آنها از طرف خراسان و جوزجانان، با غوریه همخاک محسوب میشد. غوریان چندبار به تحریک خلیفهی عباسی، ناصر (575-622)، به قلمرو علاءالدین محمد خوارزمشاه حمله کردند، لیکن شکست خوردند. (تاریخ ایران، عباس اقبال آشتیانی، فصل هفتم، سلاطین غور)
[5] . سرزمین غور شامل تمام افغانستان جز یک سوم جنوبی آن بود. ولایتی بین هرات و غزنه، کوههای بابا و سفیدکوه. اتصال دهندهی کوههای خراسان به سلسله جبال هندوکوش. سرچشمهی رودخانههای هیرمند، هریررود و مرغاب. قسمت غربی آن را، در مجاورت هرات، غرجستان و جبال میخواندند. دامنهی شمال ولایات کوهستانی غور و غرجستان که ابتدای جلگهی ماوراءالنهر محسوب و درهی شعب جنوبی آمودریاست، در قدیم طخارستان نام داشته است. غوریان به تدریج از شمال ولایت طغارستان، به مرکزیت شهر بامیان، مابین بلخ و کابل، و از جنوب و مغرب غرجستان و جبال و هرات را هم تسخیر کردند و بامیان و هرات و بعدها غزنه را نیز به عنوان کرسی سلطنت اختیار نمودند. (تاریخ ایران، عباس اقبال آشتیانی، فصل هفتم، سلاطین غور)
[6] . شهری در جنوب کابل، پایتخت سلسلههای غزنویان و غوریان.
[7] . امام فخر رازی. أبوعبدالله محمدبن عمربن الحسین فخرالدین، فقیه، حکیم، ادیب، متکلم، مفسر، علّامهی فرید دهر، القرشی، التیمی، البکری، طبرستانی الاصل، زادهی ری. خطیب شافعی اشعری. سال 544 به دنیا آمد. هنگامی که سوار میشد، در پیرامون او حدود 300 شاگرد از فقهاء و دیگر اهل علم حرکت میکردند. خوارزمشاه با او دیدار کرد. او میگفت: «من نمیگویم خداوند سبحانه و تعالی جسم است و به خلق شباهت ندارد و ... » او در سال 606، روز عید فطر، در دارالسلطنه، در هرات از دنیا رفت. (معجمالادباء، عربی، جلد 6 ، ص 2585)
[8] . او همنام پدر سلطان غیاثالدین است.
[9] . شهر اصلی طخارستان، در غرب کابل و جنوب مزارشریف و بلخ.
[10] . غربیترین شهر بزرگ افغانستان. در شرق مشهد. تمام قلمرو ایران در افغانستان از جمله این شهر در 7 رجب سال 1273 هجری قمری (اسفند 1235 شمسی)، هنگام صدارت میرزاآقاخان نوری، طی معاهدهی پاریس، بین نمایندهی ایران و سفیر انگلیس، از ایران جدا شد.
[11] . ابوعبدالله محمدبن کرام سجستانی مؤسس فرقهی کرامیه بود. او در هنگام امارت محمدبن طاهر (248-259) در خراسان، به نیشابور رفت و دعوت علنی خود را شروع کرد. فرقهی او در خراسان به فرقهی «مجسمه» معروف شد. افکار و اعتقادات کرامیه موجب موضعگیری منفی در میان اهل سنت خراسان شد. مؤسس این فرقه اهل نوعی زهد و تصوف بود و با فقه ابوحنیفه و شافعی مخالف بود. او افکاری شبیه به مجوس، ثنویه و نصارا داشت. در خداشناسی او اعتقاد به «تجسیم» و «تشبیه» در مورد خداوند داشت و برای باریتعالی «مکان» و «جهت» قائل بود و در مورد «عرش» دیدگاه خاصی داشت.
[12] . پیروان محمدبن هیصم از کرامیه.
[13] . ربّنا امنّا بما انزلتَ، و اتّبعنا الرّسول، فاکتبنا مع الشّاهدین.
[14] . نام ارسطو در متون عربی کهن.
:: برچسبها:
فخر رازی ,
فیروزکوه ,
غور ,
غیاث الدین غوری ,
فلسفه ,
ابوعلی سینا ,
ارسطاطالیس ,
:: بازدید از این مطلب : 55
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0